با غفور جهانی؛ از هر ایرانی یک چاه نفت تا بوتیک ۸۸
تاریخ انتشار: ۱۰ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۵۹۳۶۲۷
«۲۰ سال قبل از حماسه ملبورن» شیر گیلان برگی از تاریخ فوتبال ایران را رقم زد و محبوب دل انزلیچیها شد. زندگیاش را به شهر و خانوادهاش گره زد و به پرسپولیس و لیگ استرالیا «نه» گفت تا در انزلی بماند.
به گزارش ایران اکونومیست، «گل جهانی! جام جهانی! غفور جهانی!» این صدای گزارش عطاءالله بهمنش بود، وقتی ایران با گلزنی غفور جهانی برای اولین بار به جام جهانی رفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
جهانی جزو معدود بازیکنان شهرستانی بود که توسط اوفارل به تیم ملی دعوت شد و در ادامه نیز تحت هدایت حشمت مهاجرانی در جام جهانی ۱۹۷۸ حضور پیدا کرد. پیشکسوت فوتبال مازندران جزو اولین بازیکنان باشگاه ملوان بندرانزلی بود و یک انزلیچی اصیل است. غفور جهانی اکنون ۷۱ سال سن دارد و صبحها به دفترش در انزلی و بعد از ظهرها با دوستان قدیمیاش به قهوهخانه میرود و وقت میگذراند. طی چند سال گذشته کمتر نامی از این پیشکسوت فوتبال شنیده میشد و همین مساله باعث شد به سراغ او برویم. فرصتی شد تا با او گفتوگو بپردازیم و از او درباره سالیان حضورش در ملوان و تیم ملی فوتبال پرسیدیم.
گفتوگوی ایران اکونومیست با غفور جهانی، مهاجم سالهای دور تیم ملی ایران را در ادامه میخوانید...*سلام آقای جهانی. شیر گیلان امروز در چه حال است؟
سلام. خیلی ممنون که قبول زحمت کردید به انزلی آمدید و ما را خوشحال کردید. از اینکه خیلی به فکر پیشکسوتان هستید باید از شما تشکر کنم.
*درباره سلامتیتان خبرهای خوبی به گوش نمیرسید. اوضاع چطور است؟
از وقتی واکسن کرونا زدم، چشمم کمی ضعیف شد. با پیگیریهایی که کردم و به شیراز رفتم، کمی شرایطم بهتر شد. روز به روز میتوانم بهتر کارم را انجام دهم.
*لقب شیر گیلان از کجا میآید؟
این لقب را کیهان ورزشی به من داد. عکسی از ما را به صورت کاریکاتور زدند و نوشته بودند قیافه غفور از نزدیک شبیه شیر است و از آن زمان به شیر گیلان معروف شدم.
*گویا پدرتان در ابتدا مخالف بود شما سمت فوتبال بروید.
در محلهای به نام نویر کولیور زندگی میکردیم که سیروس قایقران خدا بیامرز هم از آن محله بود. در آن محله زمین فوتبال خیلی خوبی داشتیم و بچهها از هشت، نه سالگی جمع میشدند و فوتبال بازی میکردیم. شاید از آن جوانان بیش از ۱۰ بازیکن به ملوان ملحق شدند که اسم نمیبرم، چون امکان دارد نام کسی از قلم بیفتند و ناراحت شوند. به هر حال محله فوتبالخیزی داشتیم. پدر من دوست داشت درس بخوانم. خانهها مثل امروز آپارتمانی نبود و بیشتر قدیمی بود. وقتی میخواستم به زمین فوتبال بروم، خواهرم ساک من را جمع میکرد و از آن بالا یواشکی برایم میانداخت. من هم میگرفتم و به دنبال تمرین میرفتم. واقعا هم کار و تمرین میکردم.
پدرم بیشتر دوست داشت درس بخوانم. وقتی میخواستم به زمین فوتبال بروم، خواهرم ساک من را جمع میکرد و از آن بالا یواشکی برایم میانداخت و من به تمرین فوتبال میرفتم.
*شما هم در عرصه ملی و باشگاهی خیلی شناخته شده هستید. چطور آن ابتدا اسمتان روی زبانها افتاد؟
سال ۱۳۴۸ مسابقات آموزشگاهی در مشهد برگزار شد. ما در آن مسابقات قهرمان شدیم و بعد از اینکه برگشتیم، به اتفاق همه بازیکنان به ملوان رفتیم. این تیم هم تازه تاسیس شده بود. سال ۱۳۵۰ بود که مسابقات زیر گروه در ساری برگزار شد و مرحوم دهداری خدا رحمتش کند، مربی تیم گارد بود و گارد هم انصراف خود اعلام کرد و ما به عنوان جانشین این تیم برای انتخابی جام تخت جمشید به اهواز رفتیم.
*از تاسیس ملوان برای ما بگویید؟
ابتدا بازیها به صورت آموزشگاهی برگزار میشد و باشگاهی به نام گیو متعلق به آقای منفرد هم رقیب ما بود. دو باشگاه گیو و ملوان با یکدیگر رقابت داشتند. به مسابقات اهواز رفتیم و در آن رقابت تیمهای تراکتور، جم و استقلال آبادان حاضر بودند.
ما در آن مسابقات سوم شدیم و آقای دیدهبان، دبیر وقت هیات فوتبال تهران و آقای آتابای، رئیس وقت فدراسیون گفتند که ملوان را برای جام تخت جمشید میآوریم. در خوزستان تاج آبادان و اهواز قهرمان و نایب قهرمان شدند و به دلیل اینکه هم نام تاج تهران بودند، گفتند تیمهای هم نام نمیتوانند در مسابقات جام تخت جمشید شرکت کنند. به همین دلیل ما را برای جام تخت جمشید بردند. از سال ۵۰ این مسابقات را شروع کردیم و شروع خوبی هم داشتیم و همان سال برای تیم ملی انتخاب شدم.
*شما یک جا صحبت کردید که ریشه فوتبال ایران از انزلی میآید. واقعا اینطور است؟
فوتبال انزلی در ابتدا به صورت کلونی برگزار میشد و بازیکنان بزرگی در آن بازی میکردند. بازیکنانی مثل صالحنیا، جبار صمدی، رضا صالحنیا، جواد صالحنیا، نهرور و رضا لودپیما بودند که دو سه بار قهرمان کلونیهای ایران شده بودند. آن دوران زمین فوتبال در انزلی زیاد بود. ۱۰ تا زمین فوتبال داشتیم و خیلی از بچهها همیشه در آن زمینها فوتبال بازی میکردند. فوتبال در خون بچههای انزلی بود. انزلی مثل آبادان و اهواز بود که بازیکنان بزرگی به ایران تحویل داد. با بعضی از بازیکنان بزرگ آبادان در ارتباط هستم. در فوتبال آن موقع پولی در کار نبود و در سال اول ۱۵۰ ، ۲۰۰ تومان میگرفتیم. البته آن موقع پول خوبی بود و حقوق ماهیانه ما نهصد تومان بود. آن زمان گرانی نبود و ارزانی بود و با همان پول میتوانستیم زندگی را سپری کنیم. الان بازیکن در ابتدای راه برای خودش اسپانسر دارد و کسانی دارد که به جای او حرف میزنند و کلی پول میگیرند.
غفور جهانی، نفر اول نشسته از راستالبته ایرادی ندارد چون او از همین راه کسب درآمد میکند و زندگی را میگذارند اما باید در قبال آن پول از جان مایه بگذارند. قبلا به خاطر تعصب و غیرت به زمین میرفتیم اما الان پول تعصب بازیکنان را کم کرده است و از همان بازی دوم بازیکن فکر این است آسیب نبیند که سال بعد بتواند بازی کند. این فوتبال خوب نیست و اگر تعصب نباشد، فوتبال رشد نمیکند.
*انگار دلتان از شرایط امروز فوتبال پر است.
خدا شاهد است مخالف این نیستم که بازیکن پول زیاد بگیرد. باید در قبال آن پول کار کنند و دل بسوزوند، نه اینکه فقط پول و پاداش بگیرند. البته نوش جانشان. کسی مخالف نیست ولی باید تعصب بگذارند.
*انزلیچیها از متعصب ترین هواداران فوتبال هستند. این شور و شوق از کجا میآید؟
هواداران ملوان پول نهار و شام نداشتند ولی پول قرض میکردند و تا اهواز و آبادان میآمدند و تیم ملوان را تشویق میکردند.انزلی تنها شهری است که هوادارانش فقط به تیم خودشان علاقه دارند. به تیمهای پایتخت مثل استقلال و پرسپولیس وابسته نیستند و تنها به ملوان وابسته هستند. زمان ما هواداران پول نهار و شام نداشتند ولی پول قرض میکردند و تا اهواز و آبادان میآمدند و تیم را تشویق میکردند. الان هم هینطور است و اگر پولشان برسد به همه شهرها میروند. آدمهایی هستند که آنقدر که ملوان را دوست دارند، بچهشان را دوست ندارند. از زن و پیرمرد تا جوانان به ملوان تعصب دارند.
*چطور به سطح اول ایران و تیم ملی رسیدید و درخشیدید.
از بچگی علاقه زیادی به فوتبال داشتیم و وضع زندگی طوری بود که خواستیم دنبال کاری برویم که سطح درآمدمان بالا برود اما به هر حال فوتبال را با علاقه انتخاب کردیم. سال ۱۳۵۰ که برای تیم ملی انتخاب شدم، یک پنجاهم پول الان را نمیدادند ولی میشد با فوتبال زندگی خودمان را بچرخوانیم و بهترین جا برای ما زمین فوتبال بود. با تعصب به دنبالش میرفتیم و سعی میکردیم خودمان تمرین کنیم و کمبودمان را جبران کنیم. در سال اول حضور در تیم ملی در سپاه دانش اردبیل بازی میکردم. یک بار حس کردم باید پریدن را تمرین کنم. آنجا یک انبار داشتیم و من یک مقدار پلاستیک دور طناب بستم و به سقف آویزان کردم. هر روز صبح و بعد از ظهر تمرین میکردم و میپریدم تا ضربه سر را به خوبی یاد بگیرم. آن موقع امکانات زیادی نبود اما با همان امکانات آنقدر پریدم که آن اواخر دیگر با شانههایم ضربه میزدم. نقاط ضعفمان را خودمان حل میکردیم. تمرین ملوان خیلی سخت بود چون به جای کار تاکتیکی بیشتر کار بدنسازی انجام میدادیم. انزلی آن موقع مثل الان نبود و همه جا نیزار و تپه بود. به خاطر به دست آوردن قدرت بدنی همینجا تمرین میکردیم. بیشتر گلهایمان را از دقایق ۷۰ به بعد میزدیم چون از آن دقیقه تیمها خسته میشدند و ما تازه جان میگرفتیم. در یک بازی یادم است مقابل راهآهن تا دقیقه ۸۶ بدون گل مساوی بودیم ولی در ادامه ۳ گل زدیم. اشتهای ما از دقیقه ۷۰ بیشتر هم میشد.
*شما یکی از بهترین سر زنهای ایران بودید. اینکه میگویند اکبر میثاقیان پرتاب اوت میانداخت و شما با ضربه سر دروازهها را باز میکردید درست است؟
اکبر اوت دستی میانداخت و من ضربه سر میزدم. ۱۰ - ۱۵ بار روی سانترهای اکبر میثاقیان با ضربه سر گلزنی کردم.بله. اکبر اینجا سرباز بود و بعدش در ملوان ماند. عزیز اسپندار هم بود که ضربه سر میزد و بازیکن سرزنی بود. من ۱۰-۱۵ تا گل اگر یادم باشد با ضربه سر به ثمر رساندم و گلهای حساسی هم بودند.
*کدام مربی اولین بار شما را به تیم ملی دعوت کرد؟
فرانک اوفارل ایرلندی که پیش از آن سرمربی منچستریونایتد بود، مرا انتخاب کرد. برای تیم ملی انتخاب شدم و برای بازیهای آسیایی حضور داشتم که قهرمان شدیم. یادم است آن زمان بازیکنان بزرگی در تیم ملی بودند. خدا بیامرز غلاحسین مظلومی، صفر ایرانپاک و محمد صادقی هم بودند. من بازیکن جوانی بودم و بیست و دو سال سن داشتم. آن زمان الگوی من پرویز دهداری بود که هم اخلاق خوبی داشت و هم بازیکن خیلی خوبی بود. یک بار من به آقای اوفارل گفتم شش هفت بازیکن داریم که صاحب نام هستند. اگر میشود من به دنبال کارم در انزلی بروم و هم به فوتبال و هم به کارم در شهرم برسم. گفت «اگر میخواهی برو، مشکلی نیست اما من حق را به حقدار می دهم و مهم نیست با چه کسانی رقابت میکنید. من کار همه را در زمین میبینم و اگر بمانی حقت را میگیری». من، مرحوم مظلومی و ایرانپاک بودیم و مربی از بین ما باید انتخاب میکرد. یک روز گفت کاندید اول من غفور جهانی است. ایرانپاک به خاطر سن بالا خط خورد و مظلومی را هم نگه داشت. خداشاهد است من اینقدر در این زمین میدویدم که شب نمیتوانستم شام بخورم، چون دوست داشتم حقم را از فوتبال بگیرم.
*شما از بازیکنان تاثیرگذار در صعود به جام جهانی بودید. گل شما مقابل استرالیا باعث شد به جام جهانی برویم. از آن بازی صحبت می کنید؟
وقتی گل صعود به جام جهانی را به ثمر رساندم، آقای بهمنش گزارش میکرد. در آن لحظه گفت «گل جهانی! جام جهانی! غفور جهانی!
آن زمان از آسیا و اقیانوسیه یک تیم صعود میکرد. خوشبختانه ما سرگروه شدیم و به جام جهانی ارژانتین رفتیم. کره جنوبی، هنگ کنگ، کویت و استرالیا رقبای ما بودند. من در مقدماتی ۵ گل زدم و اخرین گلی که زدم، خدا بیامرز آقای بهمنش گزارش کرد و در آن لحظه گفت «گل جهانی! جام جهانی! غفور جهانی!».
به هر حال آن گل را زدم و قهرمان شدیم و به آرژانتین رفتیم. صعود به جام جهانی در آن دوره یک آرزو بود و دست همه بازیکنان درد نکند که تلاش کردند. این اولین صعود ما به جام جهانی بود. خاطره بزرگی برای ما بود چون بازیکنان اسم و رسم دار زیادی در آنجا بودند. ما تمریناتشان میرفتیم و یک چیزهایی از آنها یاد گرفتیم که به سود ما شد.
*خاطره خاصی از آن بازیها دارید؟
یک خاطره دارم. خبرنگارها که از هلند آمده بودند، میگفتند ایرانیها همه پولدار و سرمایهدار هستند و هر کدامشان یک چاه نفت دارند. این را شنیده بودند و به من و اقای مهاجرانی گفتند شما چاه نفت دارید. من خندیدم! گفتم چاه درست است. در خانه دو چاه آب داریم که با سطل آب میکشیم اما چاه نفت نداریم.
خبرنگاران هلندی به ما گفتند ایرانیها سرمایه دار هستند و هر کدامشان یک چاه نفت دارند!
خدا بیامرزد از «ممد بوقی» هم خاطره دارم. وقتی صعود کردیم روزنامهها عکس ورزشی زیاد از ما میزدند. از ممد بوقی هم زیاد عکس میزدند که چگونه یک حنجره دوازده بوق ماشین را به صدا در میآورد. این یک باطری ۲۴ ولت میخواهد! ممد بوقی چطور بدون باطری این بوقها را به صدا در میآورد!
*بعد از صعود به جام جهانی نگاهها به شما تغییر کرد. آن گل چقدر باعث شهرت شما شد؟
مردم شهر ما علاقه زیاد به فوتبال داشتند و من در آن بازیها که شرکت کردم از امامزاده هاشم تا بندر انزلی با دو هزار نفر مرا بدرقه کردند. فوتبال جزو زندگی مردم انزلی است. فوتبال را از زندگی یک انزلی چی نمیتوانید حذف کنید. مردم انزلی با عشق به ملوان زندگی میکنند. من از همه آنها تشکر میکنم و امیدوارم در بازیهای آینده ملوان هم این علاقه را بیشتر کنند تا تیم شهرشان به تیم خوبی تبدیل شود.
*چرا در جام جهانی نتوانستیم از گروه صعود کنیم؟
تیمهای دیگر هم قوی بودند. تیم ملی ما از بازیهای آسیایی قبل از جام جهانی تشکیل شده بود و از آن موقع اردوها برگزار میشد. تیم ملی را ول نکردیم و تلاش کردیم تا برای المپیک مونترال انتخاب شدیم. از ۱۹۷۶ تاکنون هیچوقت تیمی از کشورمان به المپیک نرفت. در گروه ما در المپیک تیمهایی بسیاری مثل لهستان، کوبا و شوروی با بلوخین حضور داشتند. ما از استرالیا دو بر یک شکست خوردیم اما کوبا و لهستان را بردیم و از گروه صعود کردیم و در ادامه دو بر یک به شوروی باختیم که آنها تا فینال رفتند و نتایج خوبی گرفتند. پس از المپیک اردوها را قطع نکردیم و برای جام جهانی آماده شدیم. فکر کنم ۵ سال با تیم ملی در اردو بودیم و فقط آخر هفتهها برای بازیهای باشگاهی بازی میکردیم. آن تیم چهار، پنج سال بهترین تیم تاریخ دوران تیم ملی ایران بود.
داوران در جام جهانی علم روز داوری داشتند و در ایران اینطور نبود. مثلا یک پنالتی مقابل هلند و راب رنسنبرینک کردیم که از نظر ما پنالتی نبود. مقابل پرو به نظر خودمان برخورد ساده اتفاق افتاد اما پنالتی گرفته شد. ۳ تا پنالتی برای حریفانمان گرفتند که تاثیر زیادی داشت در روند ما داشت. خیلی هم اعتراض کردیم اما قانون فوتبال آن خطاها را پنالتی تشخیص داد. با این حال در ایران ۱۰ برابر بیشتر از آن برخوردها را خطا نمیگرفتند.
*از جام جهانی خاطره دیگری ندارید؟
واقعا همیشه در تیم ملی با هم دوست بودیم و هیچ کس علیه کس دیگری نبود. همه متحد بودیم که همین امر باعث شد قهرمان آسیا شویم و در ادامه به المپیک و جام جهانی برویم.
*برای این موفقیتها پاداش گرفتید؟
بعد از المپیک پاداش نگرفتیم اما بعد از قهرمانی در بازیهای آسیایی تهران این اتفاق افتاد. ما در آن زمان با رژیم صهیونیستی مراوده داشتیم و در فینال توانستیم یک بر صفر این تیم را ببریم و قهرمان شویم. آن موقع شهرک اکباتان را درست میکردند. آقایی به نام اشراق و گروهش غذاهای تمام ورزشکاران ایران را میدادند. او ۳۰ هزار تومان به ما پاداش داد، ۵۰ هزار تومان نخست وزیری داد و ۲۰ هزار تومان هم فدراسیون داد. در مجموع ۱۰۰ هزار تومن شد و من رفتم و خانه و ماشین خریدم و وضع زندگیام را رو به راه کردم.
در جام جهانی آرژانتین هم که با هلند بازی داشتیم و از شهر کوردوبا به مندوزا رفته بودیم، آقای جهانبانی، فرمانده وقت کل نیروهای هوایی هم با زن و بچهاش آمده بود. او به هر کدام از ما یک پاکت داد و نزدیک به ۵ هزار دلار قبل از بازی با هلند گرفتیم.
*از خانه اکباتان صحبت کردید. خانه هم دادند؟
به هر کدام از اعضای تیم ملی در اکباتان خانه دادند. ۲۲ هزار تومن هم میدادند که هر کس میخواست، میرفت بگیرد. آن موقع کسی سراغش نمیرفت چون خانههایی بودند که بعدا ساخته میشدند. من نگرفتم و فکر کنم حسن نظری و علی پروین و یکی، دو نفر دیگر گرفتند.
پروین و نظری در شهرک اکباتان خانه گرفتند اما ما سراغش نرفتیم.*آن زمان از نظر مالی فدراسیون به شما امکانات میداد؟
امکانات و پولی همین بود که به ما دادند و بیشتر از این ندادند.
*از فوتبال زود خداحافظی کردید. دلیلش چی بود؟
در زمان آقای آبشناسان، رئیس وقت فدراسیون، گفتند کسانی که بالا ۲۷ سال دارند، حق شرکت در تیم ملی را ندارند. من، پروین و کازرانی را از تیم ملی کنار گذاشتند. ۲۷ سال و شش ماه داشتم که بیرون آمدم. وقتی این قانون لغو شد هم دیگر به سراغ تیم ملی نرفتم و به تیم و زندگی خودم رسیدم.
*میتوانستید در استقلال و پرسپولیس بازی کنید و محبوبیتتان چند برابر شود. چرا به این دو تیم نرفتید؟
آن زمان که در استرالیا بودیم، باشگاه سیدنی کلاب به من ۵ میلیون تومان پیشنهاد داد. من هم گفتم در ایران خانواده و پدر و مادر پیر دارم. آقای مهاجرانی چقدر به من گفت اینجا بمانم اما نماندم و به ایران برگشتم. در ایران هم وقتی میخواستیم به بازیهای آسیایی عربستان بروم، مدیر باشگاه پرسپولیس آمد و به من پیشنهاد داد با ۱۲۰ هزار تومان و ماهی ۶ هزار تومن به پرسپولیس بروم. در انزلی دویست تومن بدون پول پیش میگرفتم. حتی تراکتور هم با خانه و ماشین به من پیشنهاد داد. الان که فکر میکنم با خودم میگویم اشتباه کردم که نرفتم. در آن زمان میتوانستیم زندگی خوبی داشته باشیم. پرسپولیس و استقلال هزار رقم درآمد در آن داشت و حتی تراکتور وضعیت خوبی داشت. بالاخره در شهرم ماندم اما الان ناراحتم که نرفتم. ناراحتی سودی ندارد ولی به شهر و پدر مادرم خدمت کردم. الان دو فرزند تحصیل کرده دارم و خدا رو شکر میکنم.
باشگاه سیدنی کلاب استرالیا ۵ میلیون تومان به من پیشنهاد داد. پرسپولیس و تراکتور هم پیشنهادات خوبی دادند اما با دویست تا تک تومن در انزلی ماندم.*بازیکنان آن زمان پرسپولیس با شما صحبت کردند؟
آقای قلیچ خانی تازه میخواست به پرسپولیس برود و خیلی با من صحبت کرد که غفور به پرسپولیس بیا. این یک زندگی است. با ۱۲۰ هزار تومن میشد دو تا خانه در انزلی بخرم. در آن زمستان یخبندان هواداران با پای برهنه و هوای شرجی تابستان ما را حمایت میکردند و باید پاسخ این هواداران را داد.
*شما در کنار فوتبال گویا بوتیک هم داشتید؟
بله درست است. بوتیک، چتر فروشی و فروشگاه ورزشی داشتم. زندگی را میگذراندیم و مزاحم هیچ نامردی نشدیم که بیا به ما کمک کن. سعی کردیم روی پای خودمان باشیم.
*مثل اینکه اسمش را ۸۸ گذاشته بودید.
بله. سال ۸۸ جام تخت جمشید بود و بازی با پرسپولیس بازی داشتیم. آن زمان پرسپولیس به تیمی در تهران باج نمیداد. من دقیقه ۸۸ از پشت هجده قدم روی پاس عزیز اسپندار شوت محکمی زدم و دروازه را باز کردم. خدا بیامرز مهراب شاهرخی گفت کاش زودتر میزدی تا بتوانیم جبران کنیم. تاجیها آن زمان شعار ۸۸ میدادند و این عدد معروف شد. پیراهن و شماره ۸۸ رسم شد و ما اسم بوتیکمان را هم ۸۸ گذاشتیم.
دروازه پرسپولیس را در دقیقه ۸۸ باز کردم و پس از آن عدد ۸۸ در بین تاجیها تبدیل به شعار شد و این عدد شهرت گرفت.
*غفور جهانی میتوانست از تجربهاش در فوتبال کمک کند و باشگاه داری کند. شما کمتر مثل بقیه مربیها فعالیت کردید؟
زمانی که فوتبال را کنار گذاشتم، لیگ قدس برگزار میشد و من مربی تیم جوانان استان گیلان بودم. خدا بیامرزد آقای دهداری، رئیس وقت هیات فوتبال بود. انقلاب که شده بود، بازیها دو، سه سالی به نام لیگ قدس برگزار شد. من مربی استان گیلان بودم که دو سال در این مسابقات شرکت کردیم و یک سال نایب قهرمان شدیم. بعد از آن در زمان فریدون عسگرزاده انتخاب شدم تا سرمربی تیمملی جوانان ایران باشم. تیمم را هم امارات بردم. بعد از آن اینجا استقلال را تشکیل دادیم. سرمربی چوکا شدم و بعد چند سالی با ملوان بودم. بعد از آن دیگر سن من را بهانه کردند و کنار رفتم. میتوانستند از تجربه ما استفاده کنند اما نکردند. البته در زمان استیلی، قلعهنویی و دیگر مربیها به عنوان مدیرفنی حضور داشتم اما مدیرفنی نمیتوانست ایده بگوید. بعد از آن هم دیگر ما را گذاشتند و الان هم دیگر بیرون هستم.
*با باشگاه ملوان و ملوانیها در ارتباط هستید؟
من با تارتار که الان آمده در ارتباطم. من دوره جوانان آقای کرامر را دیدم که هیچ مربی ایرانی ندیده است. سه هفته چگونه کار کردن با نونهالان و نوجوانان را در این کلاس آموختم. کلاس آلن ژیرت حضور داشتم و مدرکش را به عنوان شاگرد خوب گرفتم. من به عنوان مربی قدیمی نمیتوانم بگویم من بیکارم و مرا ببرید. مربی باید با دید خودش دستیارانش را انتخاب کند. من با مازیار زارع و پژمان نوری در ارتباط بودم و هستم. اینکه مرا انتخاب نکردند، حتما دلیلی داشته است.
*وضعیت ملوان را چطور ارزیابی کنید؟
به خاطر چشمم بازیها و تمرینات را نمیروم ولی اگر از من بخواهند، نظرم را میگویم. خودشان باید بیایند و از ما بخواهند کمک کنیم.
*وضعیت تیم ملی را با آقای قلعه نویی چطور میبینید؟
آقای قلعهنویی از نظر مربیگری به کارش وارد است. شاید ایراداتی داشتند ولی این را بگویم هر جا کار کرد، سطح تیمش را بالا برد نه پایین. در سپاهان و ذوب آهن هم بسیار خوب کار کرد. من فکر میکنم انتخاب او به عنوان مربی تیم ملی خوب بود اما یک زمانی هم گفتم اگر مربی خارجی خوب میآوردیم و قلعهنویی کنارش بود شاید بهتر بود. البته امیر فوتبال را بسیار خوب میفهمد.
*و صحبت پایانی...
ممنون که قبول زحمت کردید و این همه راه را آمدید. امیدوارم به همه پیشکسوتان که هنوز زنده هستند هم سر بزنند. همه پیشکسوتان درد دل دارند. جوانان ما و امثال عادلخانی، علی شجاعی و کازرانی را نمیشناسند. اینها حقشان است بیشتر به مردم شناسانده شوند.
منبع: خبرگزاری ایسنا برچسب ها: غفور جهانی ، تیم فوتبال ملوان بندرانزلی ، تاریخ شفاهی ورزش ایران ، تاریخ شفاهی فوتبال ایران
منبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: غفور جهانی تیم فوتبال ملوان بندرانزلی تاریخ شفاهی ورزش ایران تاریخ شفاهی فوتبال ایران صعود به جام جهانی بازی های آسیایی جام تخت جمشید فوتبال ایران برگزار می شد جام جهانی قهرمان شدیم زمین فوتبال هزار تومان انتخاب شدم غفور جهانی خدا بیامرز تیم ملی تیم ملی هزار تومن شیر گیلان قلعه نویی بعد از آن مربی تیم انزلی چی آن بازی بازی ها ضربه سر آن زمان چاه نفت آن موقع تیم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۵۹۳۶۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سرگذشت غمانگیز نخستین زن بازیگر سینمای ایران؛ صدیقه سامی نژاد که بود؟ (+عکس)
دهم اردیبهشتماه سالروز درگذشت بازیگری است که نه تنها به عنوان نخستین هنرپیشه زن ایرانی شناخته میشود بلکه از منظری دیگر او را اولین قربانی در ناتوانیِ بومی کردنِ تفکر مدرن در سینمای ایران میدانند. صدیقه (روحانگیز) سامینژاد بازیگر فیلم «دختر لر» پس از نقشآفرینی در نخستین فیلم خود آنقدر سختی دید که هرگز حاضر به تکرار این تجربه نشد.
به گزارش روزیاتو، نام روحانگیز سامینژاد که متولد سال ۱۲۹۵ در کرمان بود، با بازی در نقش «گلنار» در فیلم «دختر لُر» برای همیشه در تاریخ سینمای ایران باقی مانده است. «دختر لر» نخستین اثر ناطق سینمای ایران است و در سال ۱۳۱۲ توسط خانبهادر اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا ساخته شد.
با پخش «دختر لر» در سینماها که با استقبال فراوانی هم روبرو شد، سامینژاد به شهرت رسید اما بعد سرنوشت بسیار تلخی پیدا کرد.
فریدون جیرانی سال ۱۳۸۹ در دورانی که پخش یک مصاحبه با فریماه فرجامی بعد از سالها بیخبری و با تصاویری تکاندهنده از این ستاره سالهای دور سینما واکنشهای تندی را به دنبال داشت، در مطلبی بیان کرد:
زندگی بازیگران در سینمای ایران تلخ است و این فقط مربوط به سالهای پس از انقلاب نیست. از ابتدای ورود سینما به ایران این سرگذشت تلخ تکرار شده است. ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۷۶ یک روز صبح به دفتر مجله سینما زنگ زدند و گفتند روحانگیز سامینژاد مُرده است. من تا آن روز فکر میکردم روحانگیز سامینژاد باید سالها پیش مرده باشد. به خانه خواهرش عالیه زند تبریزی زنگ زدم و دیدم خبر درست است. رفتم خانه عالیه زند تبریزی و فهمیدم سامینژاد بعدازظهر چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۷۶ در سن ۸۶ سالگی در تنهایی مرده و روز پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت در قطعه ۳۴ ردیف ۴۴ شماره ۴۶ در جایی گمنامی خاک شده است. رختخواب سامینژاد وسط خانه بود. تنها میراث این اولین بازیگر سینما یک کیسه نایلونی بود و داخل آن یک بسته سیگار، یک شناسنامه و بروشور تانشده «دختر لر».
این کارگردان سینما همچنین گفته بود:
من قبل از دیدن این میراث، تصویر سامینژاد را در فیلم تهامینژاد دیده بودم که گریه میکرد و دیگر هیچ. «ایران قادری» که یک روز سرشناسترین بازیگر تماشاخانه تهران بود، چه شد؟ چگونه مُرد؟ چه کسی خبر داشت؟ و خیلیهای دیگر. ریشه سرگذشت تلخ بازیگران در سینمای ایران را باید در جامعهای جستجو کرد که نتوانسته است تفکر مدرن را بومی کند و در خود حل نماید. متاسفانه اولین قربانیان این ناتوانی بازیگران زن سینما بودند.
عباس بهارلو – مورخ و پژوهشگر سینما – در سال ۱۳۸۱ مطلبی درباره این بازیگر نوشته بود که در بخشهایی از آن آمده است:
وقتی در سال ۱۳۱۲ فیلمِ «دختر لر» ساخته مشترک خانبهادر اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا، که صدیقه سامینژاد در آن نقش «گلنار» را بازی میکرد، در تهران نمایش داده شد، در میان مردمی که برای بار نخست سیمای یک زن ایرانی را بر پرده سینما دیده بودند واکنشهای ناگواری برانگیخت، که بهدرستی روشن نیست ــ و احتمالاً هیچگاه نیز معلوم نخواهد شد ــ که آیا خانم صدیقه سامینژاد تصوری از آن واکنشها در ذهن داشته است یا خیر، و آیا اگر میداشت حاضر به ایفای نقش در آن فیلم میشد؟
گفته میشود که در آن مقطع آوانس اوگانیانس نیز کوششهایی را در زمینه ساخت فیلم انجام میداد و در اینباره بهارلو ادامه داده است:
بهموازات فعالیتهای سختکوشانه اوگانیانس در ایران، عبدالحسین سپنتا و خانبهادر اردشیر ایرانی نیز برای ساختن نخستین فیلم مشترک در هندوستان در جستوجوی بازیگر زنی بودند که زبان فارسی بداند و نقش «گلنار» را در فیلم «دختر لر» بازی کند. تا قبل از دوره پهلویِ اول بازی زنانِ مسلمان در نمایشها و تعزیهها ممنوع بود و بازیگران زنی که در این سالها در فیلمهای اوگانیانس و مرادی ایفای نقش میکردند مانند مادام سیرانوش، لیدا ماطاوسیان، ژاسمین ژوزف، زما اوگانیانس و آسیا قسطانیان (کوستانیان) از بانوان ارمنی بودند که اکثر آنها از صحنه تئاتر به سینما آمده بودند، بههمین دلیل موانع کمتری بر سرِ راه خود داشتند.
سپنتا موفق شد صدیقه (روحانگیز) سامینژاد، همسر یکی از کارکنان کمپانی امپریال فیلم بمبئی، را که از سیزده سالگی از کرمان به هندوستان رفته بود مجاب کند و با این توضیح که نام او بهعنوان نخستین بازیگر زن در تاریخ سینمای ایران ثبت خواهد شد ــ که شد ــ موافقت او و شوهرش، دماوندی، را برای بازی در فیلمش جلب کند. بدین ترتیب گروه هندی ـ ایرانی عبدالحسین سپنتا و اردشیر ایرانی کار خود را در هندوستان آغاز کرد.
«دختر لر» نخستین بار در سیام آبان ۱۳۱۲ در دو سینمای مایاک (دیدهبان) و سپه بر پرده آمد، و نمایش آن، سال بعد از دوم مردادماه ۱۳۱۳ در سینما مایاک تکرار شد، و پس از یک ماه از چهارم آذر نمایش آن در سینما سپه به مدت پنجاه روز ادامه یافت. سپس با یک دو هفته وقفه در همینسینما از نو بر پرده رفت. استقبال از فیلم بسیار پُرشور بود و حتی «مادر بزرگهای خیلی پیر» هم رفتند تا سرگذشت «دختر لر» را بهچشم ببینند.
ایفای نقش گلنار در «دختر لر» موجب شد که صدیقه سامینژاد چنان انگشتنما و زبانزد خاص و عام شود که هم با دشنام روبرو شد و هم با تشویق برخی مردم در شهرهای مختلف.
سامینژاد در سال ۱۳۴۹ یعنی ۳۷ سال پس از نمایش «دختر لر»، در مستندی از محمد تهامینژاد با نام «سینمای ایران از مشروطیت تا سپنتا» حضور یافت و به روایت زندگی دشوار و پر از رنج خود پرداخت.
از تهامینژاد نقل شده است:
اغلب بهطور کنترلنشدهای میخندید و در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود به من گفت که هنگام اقامت در هند ایرانیهای متعصب او را مورد ضربوشتم قرارمیدادند و حتی بطری بهطرفش پرتاب میکردند. بهطوریکه همواره مجبور بود همراه با محافظ از استودیو امپریال فیلم خارج شود.
درباره این چهره مستند دیگری با نام «روحانگیز سامینژاد» به کارگردانی مجید فدایی نیز ساخته شده که در ارتباط با زندگی نخستین بازیگر زن سینمای ایران و ایفاگر نقش «دختر لر» است.
سامینژاد در حالی در ۸۰ سالگی از دنیا رفت که خاطرات زیادی از دورانی که «دختر لر» ساخته شد و حواشی پیرامون آن بازگو نشد. فریدون جیرانی که مطالعات زیادی درباره تاریخ سینما دارد، با بیان اینکه چنین اتفاقی فقط مختص نخستین بازیگران سینما نبوده، در مصاحبهای با ایسنا گفته بود:
بسیاری از بازیگران سینما، حرف و تاریخ سینما را با خود به زیر خاک بردند. من بارها به آنها گفته بودم که اجازه بدهید این اطلاعات به نسلهای دیگر انتقال داده شود، اما بسیاری از آنها به این موضوع توجه نکردند.
قدیمیهای معروف، بریدهاند و سعی میکنند که صحبت نکنند، چون معتقدند سالها به آنها بیلطفی شده است و دل پرگلایهای دارند. مثل ناصر ملک مطیعی که من یک بار از او دعوت کردم تا به خانه سینما بیاید و درباره «چهارراه حوادث» (فیلمی به کارگردانی ساموئل خاچیکیان) صحبت کند و هرچه اصرار کردم موافقت نکرد. فردین هم دق کرد، در حالی که میتوانست بازی کند. در یکی از برنامههای تلویزیونی هفت، بعد از سالها آقای افخمی گفت که اگر به تاریخ سینما مراجعه کنید میبینید که بعد از فیلم «گنج قارون» تعداد سینماهای تهران افزایش پیدا کرده است بنابراین نمیتوان نقش فردین را در تاریخ سینمای ایران انکار کرد اما سالها تلاش شد که این نقش را انکار و حذف کنیم اما نتوانستیم. برای همین بعد از فوت او تشییع جنازه باشکوهی شکل گرفت. او میتوانست بازی کند، چرا بازی نکرد؟ اگر بازی میکرد چه اتفاقی میافتاد؟ در سینمای سی سال اخیر که علی بیغمی وجود نداشت، میتوانست نقش یک پدر را بازی بکند.
کانال عصر ایران در تلگرام